جدول جو
جدول جو

معنی خاک دوست - جستجوی لغت در جدول جو

خاک دوست
دوستدار خاک، علاقمند به خاک، کنایه از دوست دار امور دنیوی است:
نه خاکی ولی چون زمین خاک دوست،
نظامی
لغت نامه دهخدا
خاک دوست(کِ)
فدائی. رفیق. در برابر دوست مانند خاک بی ارزش بودن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دار دوست
تصویر دار دوست
هر گیاه پیچنده مانند عشقه که به درخت مجاور خود بپیچد و بالا برود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاک بوس
تصویر خاک بوس
بوسندۀ خاک در نزد کسی به رسم تعظیم و احترام، بوسیدن زمین از روی ادب و احترام، برای مثال ز این پس من و خاک بوس پایت / گردن نکشم ز حکم و رایت (نظامی۳ - ۴۹۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشک دست
تصویر خشک دست
خسیس، بخیل، فرومایه، پست، لئیم، رذل، دنی، سفله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاک دست
تصویر پاک دست
درستکار، کسی که کارهایش از روی راستی و درستی باشد، امین، درست کردار، راست کار، صحیح العمل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خام دست
تصویر خام دست
تازه کار، بی تجربه، برای مثال نشاید دید خصم خویش را خرد / که نرد از خام دستان کم توان برد (نظامی۲ - ۲۰۲)
فرهنگ فارسی عمید
(خُ دَ)
آنکه دست بی حرکت دارد، اشل ّ. شلاّء. اعسم. (یادداشت بخط مؤلف) ، ممسک. بخیل. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (یادداشت بخط مؤلف) :
جهان کز آب کرم بحر بود برگردید
ز دست بخل تو ای خشک دست تردامن.
شریف تبریزی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ / دِ)
پرستندۀ خاک. کنایه از کسی است که دوستدار امر بیمقدار است. آنکه دل به هیچ بندد. آنکه دل بر جهان بندد:
دلا جهان همه باد است و خلق خاک پرست
نه آتشم که فروزی بباد رخسارم.
خاقانی.
که ز نامحرمان خاک پرست
می نماید که شخصی اینجا هست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دُو لَ)
قریه ای است واقع در 27 هزارگزی جنوب غربی قلعۀ پنجه، نزدیک راه مربوط به علاقه داری درجه 2 زیباک حکومت درجه 3 اشکاشم که در حوزۀ حکومت اعلی بدخشان و در خط 72 درجه و 20 دقیقه و 12 ثانیۀ طول البلد شرقی و خط 36 درجه و 56 دقیقه و 47 ثانیۀ عرض البلد شمالی قرار دارد. (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
دشنامی است که بکسی گویند که سبک پا باشد و هر روز ب خانه شخص آمد و شد کند. (ناظم الاطباء). کسی که همیشه اقامت و سکونت خانه دوست میدارد و این بمحل ذم مستعمل است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
آن کس که پوستی خشک دارد. (یادداشت مؤلف) ، لاغر. نحیف. آنکه سخت لاغر است، هر میوه ای که پوستش خشک گردیده و از تازگی افتاده
لغت نامه دهخدا
دوست دارندۀ شاه، محب شاه، محب سلطان
لغت نامه دهخدا
(دَ)
خام مشق. ناتجربه کار. (آنندراج). ناآزموده. بی ربط در کار و عمل. بی وقوف. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس). غیر ماهر:
ماند حیران در آنکه چون سازد
نرد با خام دست چون بازد.
نظامی.
نشاید دید خصم خویش را خرد
که نرد از خام دستان کم توان برد.
نظامی.
خام دستانی که پشت پا بدنیا میزنند
در حقیقت دست رد بر زاد عقبی میزنند.
امیرخسرو دهلوی (ازآنندراج).
که باشد یکی رومی خام دست
که با پخته کاران شود هم نشست.
امیرخسرو دهلوی (از آنندراج).
ببازم جان که دل خود بیش از آن بود
مقامر پخته و من خام دستی.
امیرخسرو دهلوی (از آنندراج).
، تنبل. (اشتینگاس). کاهل. (ناظم الاطباء). خیره دست. (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 359) :
نیاید بکار تو هر خام دست
چو هر جا شود قدر نادان پست.
میرنظمی (از فرهنگ شعوری).
، وحشی. (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
افزاری توانگری، چار پا داری ستور داری، دامپروری زر بنده، زفت مال پرست، ممسک بخیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشک دست
تصویر خشک دست
خسیس
فرهنگ لغت هوشیار
بخیل، خسیس، مادی، مال پرست، ممسک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آستان بوس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دست پر برکت، وسایل و ابزار خوش فرم
فرهنگ گویش مازندرانی